۸سالشه ماشالله خیلیی شلوغه
اومدیم خونه ماملنبزرگم روز مادرو تبریگ بگیم
انقد شلوغ کاری کرد که مادربزرگم عصبی شد ولی به روی خودش نیورد
نمیخواستیم شام بمونیم دیگه گفتم یکم کمک کنم
شام قیمه داشتن ، مامان بزرگم به من گفت سیب زمینی سرخ کن برا شام
دیگه ۲تا سیب زمینی بزرگگگ خورد کردم ، هررررچی سیب زمینی خورد کردم بچه داداشم خورد ، مامانبزرگمم هی برمیگشت نگاه میکرد 😅🤣
غیر اونا ۵تا دیگه خورد کردم تا اینکه یکم موند ته طرف برا شامش 😅😑
وای ینی ترکیدم از خنده
همه چیزشو به غارت بردیم