یکی از عمو های شوهرم تا چند سال پیش یادمه بهترین زندگی داشتن خونه .مغازه . زمین. درآمد خوب . ماشین های خوب
اما در چند سال اخیر هی یواش یواش رو به افول رفتن و جدیدا شنیدم ورشکسته شدن
عصر با شوهرم صحبت میکردم یهو بحث رفت روی اونا به شوهرم گفتم چرا اینجور شدن فکر کنم دیگه بچه هاش دنبال کار نگرفتن و مغازه و خونه زندگی همه چیزو رها کردن
شوهرم گفت ؛ نه چند سال پیش قبل ازدواج ما یک پسری چند سال با دختر عموم بود و همه میدونستن نامزد بودن البته بصورت غیررسمی پسر که نگو فرشته، پیغمبر
دختر عموم بهش قول ازدواج داده بود
یهو دختر عموم اومد گفت با یکی دیگه میخوام ازدواج کنم
یکی از همکار های دختر عموم مخشو زده بود و خلاصه
پسره هم که نمیدونست چرا یهو اینجور شده
باعث تنش های بینشان شد
خانواده عموم برای اینکه تقصیر را گردن پسره بندازن به دروغ گفتن معتاده . دزده . بی بند و باره آبروشو همه جا بردن در حالی که من مطمئن بودم پسره یکبارم نبوده نمازش سر وقت نباشه یا لب به سیگارم نزده بود
حتی پسر عموم و عموم پسره را بیگناه کتک زدن که دیگه دور و ورشان پیدا نشه
شوهرم گفت پسره فقط در دفاع از خودش گفته بوده تا آه دلشکسته من پشت سر شماست رنگ خوشی نمیبینید
بعد بهم گفت خودت که میدونی دختر عموم به دوسال نکشید طلاق گرفت.پسر عموم هم زندگیش از هم پاشید
الانم مغازه اشون ورشکسته شده. زن عموم سکته کرد
شوهرم گفت هیچکس تو فامیل باور نمیکنه هیچکس اون پسره رو اصلا یادش نیست
تنها کسی که باور داره و میدونه هرچی سر خانواده عموم میاد آه اون پسره است فقط منم و مطمئنم هستم بخاطر اونه