مامان با همه ی وجود ازت متنفرم خودت بذرهای نفرت تو دلم کاشتی از همون بچگی،وقتی ۸ سالم بود مجبورم میکردی مثل کوزت کار کنم تا توان داشتم ازم کار می کشیدی آشپزی ظرفشویی خودت لنگاتو هوا میکردی استراحت میکردی ،برام لباس نمیخریدی مجبورم میکردی کهنه های خواهرم بپوشم خودت تندتند مد عوض میکردی،قبل از طلاقت با مرد زن و بچه دار به بابام خیانت میکردی و با اون مرد منو که تازه فارغ التحصیل شده بودم و کار پیدا نمیکردم مسخره کردین یادت میاد؟ به خاطر اون پیرزن خرفت که مثلا دوستت بود و میاوردیش خونه چقدر حرف بارم کردی چقدر فحش دادی به خاطر طرفداری از یه آدم هفت پشت غریبه،بعد از طلاقت به یه پسر همسن خواهرم صیغه شدی و وقتی یارو تو زرد از آب دراومد منو کتک میزدی و میگفتی اگه شما دوتا سرخر وبال گردنم نبودین بهم خیانت نمی شد.میدونی اون لحظه چقدر حس حقارت بهم دست داد و غرورم له شد؟ وقتی گربه ای که تو کوچه مون بود و باهاش بازی میکردم به خاطر اذیت کردن من بردی گم و گورش کردی.با ۵۴ سال سن خودتو تو پیج همسریابی اینستاگرام آگهی کردی و آبرومون پیش همه بردی میدونی شوهر خواهرم چقدر سرکوفت خواهرم میزنه ؟ هربار که به خاطر اون یارو با چوب کتکم زدی،ازت متنفرم حیف از اسم مادر که رو تو باشه