شوهرم امشب شبکار بود منو خاله هام قرار گذاشتیم بریم خونه بابام دور هم باشیم
میخاستم صب پاشم برم خرید شوهرم نذاشت گفت بمونین خودم میبرم هنوزم نیومده
بعد گفت برای شب مرخصی گرفتم میگم چرا مرخصی گرفتی میگه همینجوری
حااالم از شوهرم بهم میخوره یه امشب میخاستم برم خوش بگذرونم
شوهرم اصلا از خاله هام و شوهرخاله هام خوشش نمیاد همش فوششون میده اگرم بیاد مث برج زهرمار یه گوشه میشینه به منم قیافه میگیره کوفت هممون میکنه
ببخشین زیاد توهین کردم خیلییییی عصبیم خیلی
چندماهه نذاشته من خاله هام ببینم الانم اینجوری حالم بده واقعا