2777
2789

میخوام به نیابت از اون شهید ۵ صلوات بفرستم هدیه کنم به خانم فاطمه زهرا(س) 

انشاالله حاجت روایی همگیمون  🤲❤

خواهش میکنم امضام بخون 🌱                                      دوست خوبم من زیاد به اسم کاربری توجه نمیکنم شاید تو یه تاپیکی باهات هم نظر باشم و بگیم بخندیم،،شاید تو یه تاپیکی نظراتمون برخلاف هم دیگه باشه بحث کنیم ناخواسته دلتو شکسته باشم🥺..حلالم کن دوست مهربونم🌹                      🌷 لطفا به نیت نی نی دار شدنم یه صلوات بفرستید🌷    انشاالله به حق پنج تن حاجت روا بشید 🤲                            💚اگه برام دعا کردی بهم بگو  منم به نیت حاجتت برات توحید بخونم💚

شهید حاجی


به ایشون حس خاصی دارن


امضام بخونید👈آقایون لطفا نه ریپ بزنید نه پست بزارید!!!!!!!!وقتی میگم خداحافظ یعنی دیگه پیامتونو نمی خونم😊باافتخار دختری، ایرانی وچادریم😌❤️الحمدالله کشورمون جزبهترین کشورهاست🙂البته چه خوب میشه اگر اینقد کشورونکوبونیم🙄بیاین به هم قول بدیم که تاوقتی که کاملا تحقیق نکردیم درمورد کشور ورهبری بدوبیراه نگیم😁معمولا درتاپیکهایی که گروه سنی خاصی تو عنوان ننوشته شده باشه وپاسخ داشته باشم نظر میدم✅️🙃

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

سید مجتبی علمدار

برای توی سایت ول چرخیدن😎برای دکمه حذفیدن😬برای کاربریم‌کاربریت کاربرامون✊️برای تعلیقی ها که‌جون میدن👎برای لایک و پست و تاپیک‌و تعلیقی/برای حسرتای پر،بازدیدی/برای حلیم با نمک یا شکر،جنگ و دعوا/برای تاپیک‌های منشوری/برای کاربرای مرد وجنگ و دعوا/برای بچه‌مچه های کنکوری/برای کاربری و احتمال انقزاضش/برای کاربرای پر نفوذی/برای شوهر و عوق،خانواده اش/فقط طلاق فقط طلاقه ادامش/برای روزهای خوب قبل ازدواج و/برای نی نی یار و اخلاق فوق العاده اش😈/برای دروغ هایی که بر ملا شد/برای کاربری که‌ناحق بیصدا شد/برای باردارای پا به مامون/برای باربی ها و‌مانکنامون/برای تپل های مهربونو/برای ساقیم ساقی ات ساقیامون/برای شام و‌ناهارا چی دارین/و‌جمله یه بچه دیگه بیارین/برای دغدغه سمی که دارین/برای جمله لول ندارین/برای دعواهای قوم و خویشی/برای داستانای دروغین/برای تو دوغت رو بنوشو/طرفدار نوشابه یا که دوغین؟/برای پست های طوماری/برای تاپیک ماورایی/برای حرفهای سیاسی/برای کاربرای احساسی/برای سیزده ساله بچه دار و/برای مادرای خانه دار و/برای استقلال زنامون/برای مدال گزارش زنامون/برای تموم روشن فکریامون/برای اعتراض های بیصدامون/برای سارا و ممدامون/برای فریاد بیصدامون/برای وقیح و کار ناپسندش/برای کاربرای بالا بلندش/برای کاربرای گیسو‌کمندو/برای خوشگلای ابرو کمندش/برای خنده های گهگداری/برای جمله دغدغه ست تو داری/برای اینکه تاپیک‌زدن نداره/برای کاربری که غصه داره/برای عقاید و فرق و جنجال/برای شوخی ها و‌کاربرای بیمار/برای ممدی که پوششش دخترونه ست/برای جغدهای شب بیدار/برای لذت ،تاپیک ممنوعه/برای ناخنی که‌پر ز گیسه/برای کاربریم کاربریت کاربرامون/برای طرز فکر دوران سلجوقه/برای هانده ایی که شبیه اش زیاده/برای زود باور های ساده/برای کاربرای علم و غیب دارُ/برای کاربرای خان زاده😃 حالا که خوندی و نیشت وا شد😂واسم دعا کن حال دلم خوب شه موفق بشم❤️

مجتبی صادقی

بابک نوری هریس 

اگه از کسی بد گفتم برازش رو بد بودن من نه اون آدم (به خصوص  تو تاپیکام )❣️.                                  💚 شرمنده مهدی فاطمه (عج)....💔                                                                                                 

عنایت شهید سید مجتبی علمدار


روزی سر مزار سید نشسته بودیم. خانم من گفت: “من هرچه از خدا بخواهم با خواندن زیارت عاشورا در کنار مزار سید بر آورده میشود.”

آن روز گفت: “آقا سید، من این زیارت عاشورا را به نیابت شما می خوانم. از خدا می خواهم زیارت عمه سادات، حضرت زینب(سلام الله علیها) را نصیب ما کند.”

روز بعد یکی از دوستان من زنگ زد و گفت: “با یک کاروان راهی سوریه هستیم. دو نفر جا دارد. اگر گذرنامه داری، سریع اقدام کن. باور کردنی نبود شب جمعه ی بعد در حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) نائب الزیاره سید بودیم!”

در بین بچه های همکار این ماجرا را تعریف کردم. اینکه هرکسی از خدا چیزی بخواهد به سراغ مزار سید می رود و با قرائت زیارت عاشورا از خدا می خواهد که مشکلش برطرف شود.

هفته بعد سید را در عالم خواب دیدم. گفت: “به فلانی(از همکاران محل کار)، این مطلب را بگو…”

روز بعد همان شخص در حضور جمع گفت: “تو درباره ی سید مجتبی چی می گفتی؟! من رفتم سر قبر سید. زیارت عاشورا هم خواندم. اما مشکل من حل نشد.”

گفتم: “اتفاقا سید برات پیغام داده. گفته تو دو تا مشکل داری!”

از جمع خارج شدیم. ادامه دادم: “سید پیغام داد و گفت: ” مشکل اول تو با توسل به مادرم حضرت زهرا(سلام الله علیها) حل می شود. اما مشکل دوم را خودت به وجود آوردی. در زندگی خیلی به همسرت دروغ گفتی و این نتیجه همان دروغ هاست!” رنگ از رخسار دوستم پریده بود. گفت: درسته”

توی سفر راهیان نور همین مطالب را گفتم. نوروز 1388 بود. یکی از روحانیان کاروان جلو آمد و گفت: “من زیاد به این حرف ها اعتقاد ندارم. برو به این سید بگو که می شناسی بگو یه دختر شهید داره طلاق می گیره برای اینکه بچه دار نمی شه. بگو آبروی خانواده شهید در خطره.”

من هم بعد از سفر به سراغ مزار سید رفتم و بعد از زیارت عاشورا همین مطالب را گفتم.

نوروز سال 1389 همان روحانی با من تماس گرفت. می خواست آدرس قبر سید را بپرسد.

گفت: “با همان دختر شهید و همسر و فرزندش می خواهیم بریم سر مزار سید!”

سید به یکی از دوستانش گفته بود: “هروقت خواستید برای من کاری انجام دهید زیارت عاشورا را بخوانید. سه بار هم در اول و آخر آن نام مادرم حضرت زهرا(سلام الله علیها) را ببرید.”

نقل از: یوسف غلامی


منبع: کتاب: “علمدار” کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی


 شادی روح شهید علمدار صلوات

کاربر آقا

قسمتی از‌وصیتنامه شهید سیدمجتبی علمدار:


وصیت می‌کنم مرا در گلزار شهدا ساری دفن کنند و تنها امید من که همان دستمال سبزی است که همیشه در مجالس و محافل مذهبی همراه من بوده و به اشک چشم دوستانم متبرک شده را بروی صورتم بگذارند و قبل از آن که مرا در قبر بگذارند مداحی داخل قبرم برود و مصیبت جده غریبم فاطمه‌ زهرا (س) و جد غریبم حسین (ع) را بخواند و از مستمعین گرامی می‌خواهم که اشک چشمشان را داخل قبر من بریزند تا در ظلمت قبر نوری شود و این را باور کنید که از اعماق قلبم می‌گویم من از ظلمت قبر و فشار قبر خیلی می‌ترسم.


شما را به حق پنج تن آل عبا تا می‌توانید برایم دعا کنید و نماز شب اول قبر برایم بخوانید و زمانی که زیر تابوت مرا گرفتید و بسوی آرامگاه می‌‌برید تا می‌توانید مهدی (عج) فاطمه (س) را صدا بزنید.


کی واهمه دارد ز مکافات قیامت


آنکس که بود در صف محشر به پناهت


73/4/13»

کاربر آقا

دوستان عزیز. سید مجتبی، از اولاد امامان معصوم بود. اهل علم بود. در لحظات فراقت، همواره مشغول کسب علم بود. اهل عبادت و اخلاص و تقوا بود. هیچ گاه دامن خود را با گناه آلوده نکرد. ذاکر و مداح اهل بیت او اهل جهاد بود. پیکر زخمی او گواه بر سختی هایی بود که در دوران جهاد تحمل کرد. او از آنچه تصور می کنیم بالاتر بود؛ چون هر آنچه کرد، فقط خدا را در نظر گرفت. او در یک كلام «عبد» بود، بنده شایسته برای خدا. حالا شاید قبول کنیم آنچه را که سید بعد از عروج خود می گوید؛ در عالم رویا به آن جانباز گفت: «تا چند روز هر کس بر سر مزار من آمد، هر چه خواست از خدا گرفت چون مادرم حضرت زهرا چند روز در کنار مزارم حضور داشتند.» مدتی بعد با خوشحالی به دیدن یکی دیگر از دوستان می آید و با او سخن می گوید. وقتی از علت خوشحالی سید سؤال می کند پاسخ می شنود: «دیشب مزارم نورانی شد؛ چون میزبان آقا ابوالفضل بودم.» و یا هزاران ماجرای مشابه دیگر...


 آری، سید را آن ها شناختند که خود آسمانی اند. آن ها که خود مسافران من الحق الی الخلق هستند. علامه حسن زاده آملی او را شناخت. زمانی که این عارف و عالم جلیل القدر در یکی از یادواره های شهدا در آمل حضور یافتند، سید مجتبی را مثال زدند و فرمودند: «سید مجتبی مثل كبوتری بود كه یک بالش را با تیر زده بودند، با یک بال آن قدر بال بال زد تا به جایی رسید كه خیلی از علمای هشتاد ساله به آن درجه نرسیدند!!»

کاربر آقا

همسر شهید سید مجتبی علمدار می‌گفت:

 ایشان انگشتری داشتند که خیلی برایش عزیز بود.

 می‌گفت این انگشتر را یکی از دوستانش موقع شهادت از دست خود در آورده و دست ایشان کرده و در همان لحظه شهید شده است. ایشان وقتی به آبادان برای مأموریت می رود، این انگشتر را بالای طاقچه حمام جا می گذرد و دربازگشت به ساری یادش می افتد که انگشتر بالای طاقچة حمام جا مانده است. وقتی آمد خیلی ناراحت بود. گفتم:

 آقا چرا اینقدر دلگیری؟

 گفت: وای انگشترِ بهترین عزیزم را در آبادان جا گذاشتم، اگر بیفتد و گم شود واقعاً سنگین تمام می شود.

گفت: بیا امشب دوتایی زیارت عاشورا و دعای توسل بخوانیم شاید این انگشتر گم نشود یا از آن بالا نیفتد.جالب اینجا بود که ما زیارت عاشورا را خواندیم و راز و نیازکردیم و خوابیدیم. صبح که بلند شدیم دیدیم انگشتر روی مفاتیج الجنان است. اصلاً باورمان نمی شد همان انگشتری که در آبادان توی حمام جا گذاشته بود روی مفاتیج الجنان در خانه و بالای سرمان باشد .


 سیّد همیشه « یا زهرا(س) » می گفت. البته عنایاتی هم نصیب ما می شد. مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی پول شدیم. آنچنان توان مالی نداشتیم. یکبار می خواستم دانشگاه بروم اما کرایه نداشتم. ۵ تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود. توی جیب ایشان هم پول نبود. وقتی به اتاق دیگر رفتم دیدم اسکناسهای هزاری زیر طاقچه مان است. تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک ۵ تومانی هم نداشتیم این هزاریها از کجا آمد. گفت: این لطف آقا امام زمان (عج) است. تا من زنده هستم به کسی نگو.

کاربر آقا

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792