سلام دوستان.وتقعا احتیاج دارم به صحبتاتون.منو همسرم همو میخواستیم...خانوادم مخالف بودن و خلاصه ازدواج کردیم.الان یه بچه 5ساله هم دارم.همسرم بشدت متعصب رو خانوادشه.اصلا مریضه...یه نمونش و میگم..مثلاً رفتیم خونشون من گوشی کار نکنم،خمیازه نکشم،تلفن حرف نزنم،...مثلاً یساری سیزده بدر خانوادش جایی نرفتن اینم گفت پس ما هم باید ناهار بریم خونشون بخوریم بعد بریم بیرون چون اونا جایی نرفتن....واس فامیلاشو خانوادش جونشو میده...چهلم پسر عموی باش یک هفته هم گذشت ریششو نمیزد،با اینکه شاید همو چندبار دیده بودن،بعد دایی جوونا من مرد بعد یک هفته شیش تیغ کرد.مادرش خیلییی پرش میکنه،هربار از اونجا میاد داستان داریم،گوششو پرکرده از حرفهای خاله زنکی.شوهرم شده یه پا خاله زنک.عمش پشت من حرف زده و بگوش من رسیده و من دوست ندارم خونش برم و بعد اون دعوت کرده و چون نرفتم شوهرم باهام قهر میکنه...خسیسسسس بشدت.خوشش نمیاد من بیرون برم.هربار رفتم اعصابمو خورد میکنه.خستم خیلی....الآنم دارم با اشک مینویسم.بعد چند سال راضی شده ماهانه یک تومان بده بهم...پول دکتر و ...همه رو با درامد خودم میدم.شرایط طلاق ندارم.