ولی من دلم برا همونا تنگ شده
قبلنا
رفتیم پارک ۴،۵ تا پسر بچه ۱۰_۱۴ساله بودن و جماعت خانواده نشسته بودن اینا تو سرسره ها بازی و فحش های رکیک میدادن
من حامله بودم بچمم تو اسباب بازی هر چی نگاه کردم دیدم تموم اقایون فقط نگاه
لامصبا رگ نداشتن
بلند داد زدم خجالت بکشین بچه من میشنوه خانواده ندارین
دیدم فرار کردن از ترس چون مقصر بودن
بعد ک گفتم
سریع گفتن خب ممکنه ما بگیم دست ب یقه بشیم
لامصب من حامله نترسیدم تو ک مردی اخه
دست ب یقه نشو لال ک میتونی نباشی