دو سه روز پیش به شوهرم گفتم من واسه روز زن هیچ توقعی ازت ندارم و هیچی نمیخوام توی این شرایط (چون باردارم ۹ ماهه) گفتم فعلا چیزای واجبتری در اولویت داریم
واقعا هم ازش توقعی نداشتم و ندارم یکم شرایطمون بهم ریختست
اما
دیشب سر یه موضوعیکه من داشتم از روی دلسوزی واسه خودش میگفتم ، میگم اینکار کن اینکار کن چون چند وقتت ریختی بهم شبا از فکر و خیال خوابش نمیبره ، کیاد خونه همش گوشی دستشه ، اینکه میگم گوشی دستشه مثلا تویدیوار میچرخه معاملع ای چیزی کنه
ذهنش از این بابتا ریخته بهم
بعد سرم داد میزنه بهم میگه نفهم
بعد میگم بابام اینجوری گفته ، میگه شانس ما بابات واسه ما حلال خور شده دیگه
خیلییییییییی از این حرفش ناراحت شدم اشکام ریخت
میگم بابای من با دست کارگری کی حروم خوری کرده
باهاش حرف نزدم دیگه