وقتی دختر خونه بود انقد مظلوم و با محبت بود و به من کلمات محبت آمیز میزد که عاشقش شدم کم کم زمزمه ازدواج برادرشوهرم شد من همین جاریم رو که دختر فامیلشون بود پیشنهاد دادم مادرشوهرم خیلی ذوق کرد چون از عتیقههای خودش بود اولش برادرشوهرم قبول نمیکرد بالاخره راضیش کردن از من پرسید چه جور دختری هستش گفتم خیلی مهربونه من شخصا دوسش دارم و اینجوری شد که زن برادرشوهرم شد
برادرشوهرم یه پسر امروزی باکلاس و زرنگ ولی جاریم پدرش اجازه نداده بود بیشتر از سیکل ادامه بده و تا زمان ازدواجش خونه بوده و فقط کار خونه بلد بود