آره عزیزم منو یادتونه
آره عزیزم ناامید که خیلی میشدم
بخاطر مشکلات خانوادگیم اوضاع مالی و یا حتی میگفتم من که معمولی هستم و خوشگل نیستم و ...
ولی اول شروع کردم روی خودم کارکردن یه خورده اعتماد به نفسمو بالا بردم که خودمو دوست داشته باشم و ...
بعدش هم دیگه توکل کردم به خدا و سعی کردم ذهنیتمو درست کنم
مثلا میگفتم من لیاقت ازدواج خوبو دارم و خودمو توی لباس عروس تصور میکردم و کلا دیگه مثل قبل آرزوی دست نیافتنی نبود
و بعدش هم دیگه صبر کردم
خدا خودش جور کرد واقعا
اصلا یه طوری که حس میکنم هیچی دست خودمون نبود و انگار از قبل مشخص شده بود
ولی کلا تو فکر اینا که برام دعا کردن یا طلسم اینا نبودم اصلا
الانم به نظرم آدم به خدا پناه ببره و خودشو بسپاره بهش