خیلی حالم بده دارم گریه میکنم همکارم پسرم برده بیرون که منو نبینه همسرم ایران نیست پنج شنبه به خاطر شب یلدا بعد چند ماه قرار بود برم مامانم زنگ زد ما مریضیم بیا خونه خاله ات نمیخواستم برم خاله ام زنگ زد ناهار پختم بیا پسرم بهونه دختر خاله اش داشت رفتیم بعد مامانم که گفت خواهرت قهره ناراحته که چرا بعد چند ماه به من زنگ نزدن بیا خواهرت ببین گفتم ایراد نداره بریم رفتیم اونجا کل خرید سفره یلدا رو که من کردم هیچ دیشب برگشتم حالم از صبح بد بود به مامانم زنگ زدم فکر کنم ازتون گرفتم حالم بده
سه ساعت گذشته یه زنگ نزده ببینه من مردم با یه بچه یا نه
همون روز که میخواست یکی تدارک یلدا ببینه زنگ زدن