تبیان، دستیار زندگی
صفحه اصلي > قرآن > مقالات قرآني
تاریخ : دوشنبه 1389/01/23
آرایشگر فرعون، خانم پرستار امام زمان
نگاهی به زندگی صیانهی آرایشگر
صیانه
آرایشگری که بهشت را خوش بود کرد
صیانه، آرایشگر دختر فرعون و همسر حزبیل یا حزقیل (بنابر نقلهای مختلف)، مردی که در قرآن کریم از او به «مؤمن آل فرعون » یاد شده، میباشد.1
این بانو، در ثبات ایمان و صبر و تحمل، کاری کرد که نظیر آن در تاریخ کمتر دیده شده است و در کتاب «خصائص الفاطمیه » روایت شده که در دولت امام زمان علیه السلام سیزده زن برای معالجهی مجروحان به دنیا رجعت میکنند که یکی از آنها همین «صیانة الماشطة» است. (ماشطه یعنی آرایشگر)
ابن عباس از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده است که: «وقتی در معراج بودم، رایحه و بوی بسیار خوش و نیکویی به مشامم رسید، به جبرییل گفتم: این چه بویی است؟ جبرییل گفت: این رایحه و بوی خوب، مربوط به آرایشگر آل فرعون و فرزندان اوست.»
صیانه در عشق خدا شعله کشید
روزی صیانه مشغول آرایش و شانه کردن موی دختر فرعون بود که ناگاه شانه از دستش بر زمین افتاد، او وقتی آن را برداشت گفت: «بسم الله» و ماجرا از همین جا آغاز شد.
دختر فرعون به او گفت: آیا پدر مرا میگویی؟
صیانه گفت: خیر، بلکه کسی را می گویم که پروردگار من و پروردگار تو و پدر توست.
دختر فرعون گفت: حتما این حرف تو را به پدرم خواهم گفت.
صیانه هم گفت: بگو، من هیچ ترسی ندارم.
دختر فرعون این جریان را به پدرش گفت. فرعون آتش خشمش مشتعل گشت و دستور داد صیانه و فرزندانش را حاضر کردند.
فرعون به او گفت: پروردگار تو کیست؟
صیانه گفت: پروردگار من و پروردگار تو الله جل جلاله است.
هر چه فرعون خواست او را از این عقیده منصرف کند، نتوانست. به او گفت: اگر از این عقیدهات دست برنداری، تو و فرزندانت را در آتش میسوزانم.
صیانه گفت: بسوزان، مرا باکی نیست. فقط از تو میخواهم که پس از سوزاندن، استخوانهایمان را جمع کنی و آنها را دفن نمایی.
فرعون گفت: این خواستهات را به خاطر حقی که بر ما داری اجابت میکنم.
فرعون دستور داد تنوری از مس ساختند و در آن آتش افروختند. یک پسر او را در آتش انداختند تا پاک بسوخت و آن زن نظاره میکرد و یک یک بقیهی فرزندانش را نیز در آتش انداختند تا این که نوبت به طفل شیرخواره رسید. حالِ صیانه منقلب گردید; در آن حال کودک شیرخواره به زبان آمد و گفت:
«ای مادر! صبر کن که تو بر حق هستی و بین تو و بهشت یک گام بیشتر نیست.»
پس طفل را با مادرش در تنور انداخته و سوزاندند.
گر ببینی یک نفس حسن ودود اندر آتش افکنی جان