عشق سال کنکور

بعد تا یه ماه ذهنم درگیر همون ادم بود خیلی دلم میخواست پسره رو پیدا کنم اما خب مگه میشد ، تا یه روز یه تاپیک دیدم اینجا که گفت اگر یه سیب بخوری و هفت تا دونه اش رو بزاری تو دستمال و بعد بزاری زیر سرت خواب همسر اینده ات رو میبینی منم این کار رو انجام ندادم البته هفت تا دونه نبود ولی به هر حال من تو خواب بعد یه ماه فکر کردن به اون اقای رهگذر شب خوابش رو دیدم همون صحنه ای که تو خیابون اتفاق افتاد توی خوابم توی باغ سرسبز اتفاق افتاد اون با همون لباسا بود از کنارم رد شد ولی اینبار لبخند زد بعد در ادامه خواب رفتم توی اتاق که دیدم این پشت میز نشسته یهدم نیست ولی شروع کردم باهاش کل کل کردن با ناز و عشوه یه جورایی داشتم دلبری میکردم 

خیلی از این بابت خوشحال شدم اول بعد گفتم بزار مطمئن بشم 

شب بعدش اومدم...

ادامه اش هم بخون پشمات بریزه 

شب بعدش دوباره یه سیب خوردم هسته هاشو گذاشتم زیر سرم اما اینبار خوابم خیلی شلوغ پلوغ بود انگار جنگ بود توی خواب و بعد توی خواب مامانم رو دیدم که هی تعریف یه نفر رو میکرد میگفت این ادم توی این اوضاع داره نگهبانی میده حواسش به کل ساختمان های شهرک هست بابات و عموهات تو هر کاری از این نظر میپرسن خیلی پسر خوبیه گفتم خب اسمش چیه گفت ایلیا حالا منم توی خواب فکر میکردم نامزد اون پسری هستم که شب قبل خوابش رو دیدم و انگار مامانم میگه مامزدیت رو با اون بهم بزن بیا با این ازدواج کن 

بعد تو خواب به مامانم گفتم خب این اقا ایلیا رو نشون من بده گفت اینا ها از پنجره نگاه کن فقط سیاهی دیدم ، به کسی توهین نشه از این پسرای شوتی سوار و لات و اینجور چیزی بود (من قصد توهین ندارم اینجور ادما سلیقه من نیستن) بعد به مامانم گفتم این اصلا سلیقه من نیست تیپ اونو ندیدی چه خوبه مامانم گفت تو نمیفهمی من چی میگی بعد بیدار شدم ☹

حالا این خیلی برام عجیبه خواب کسی که خیلی دوس داشتم همسر آینده ام باشه رو توی دشت سرسبز دیدم و شب بعدش خواب یه خواستگار رو دیدم که اصلا ازش خوشم نمیومد توی جنگ و اتیش و خاک و خونه های بمب خورده و سوخته و اینجور چیزی بود

وای اون پسره رو که تو خیابون دیدم خیلی وقته ذهنم درگیرشه اصلا به نظرم طبیعی نیست ادم تو خیابون عاشق بشه کاشکی بشه دیگه بهش فکر نکنم