واقعیتش اصلا دلم نمیخواست بیاد
گرسنه ش بود و چون خونه پدرش هیچی نبود بخوره و اومد خونه من
من تصادف کردم پاهام شکست این یه زنگ. نزد
بابام هم یک سال ازش کوچکتره تصادف کرد فوت کرد بازم همین کارو کرد
حالا اومد خونه م ناهار
منم یه عدس پلویی از قبل داشتم گرم کردم براش
خودمونم سیب زمینی سرخ شده داشتیم
همونارو آوردم سر سفره
تدارکی ندیدم
اما چندباری گفتم شرمنده عجله ای شده بود
ولی الان ناراحتم که اومده بود