صبح امروز با دلدرد و حالت تهوع شدید شروع شد انقدر که از درد گریه میکردم و مثل مار به خودم میپیچیدم همسرم اومد لباسامو بهم پوشوند و گفتیم دکترای خوب الان شلوغ هستن بریم درمانگاه خلاصه رفتم داخل اتاق یه آقای دکتر جوان ولی بشدت باتجربه ودانا مواجهم شدم که دقتش رو توی معاینه تو هیچ پزشک قدیمی و معروفی ندیده بودم داروهایی که تجویز کرد بلافاصله حالمو خوب کرد حتی همسرمم از دقت و مهارت این پزشک خیلی جوان متعجب شده بود
پرستارها هم نگم بی نهایت درجه یک و متین و صبور حتی یه خانومی درد داشت میگفت کجان این پرستارهای وامونده ولی بازم پرستارا انگار نه انگار فحش شنیدن همچنان متین صبور و باوقار
و من امروز داشتم فکر میکردم تماشای کارمندهای هیچ شغلی انقدر منو مشتاق نمیکنه و به وجد نمیاره چی میتونه برای من قشنگ تر از خوب کردن حال آدم ها دلم میخواد یه پزشک باشم فرقی نداره توی بیمارستان شلوغ یا توی درمانگاه کوچیک فقط این شغل میتونه روح منو به آرامش برسونه
برام دعا کنید از پس این کنکور بر بیام منم مثل همین آقای پزشک جوان صبور و پر علم بشم
پرخوریم نکرده بودم ولی جزئی از پر خوران شب یلدا دسته بندی شدم😂