دیشب شب یلدا خونه مادر شوهرم اینا بودم اولاش خیلی خوب داشت پیش میرفت تا اینکه زنعمو دختر عموی همسرم اخر شب اومدن خونه مادر شوهرم(منو دختر عموی همسرم دوست صمیمی بودیم کلا اون باعث معرفی ما شد) اصلا نمیشناختمش چه آدمیه تا اینکه فهمیدم اون یه ادم حسوده حرف برای ادم درست میکنه همسرم گفت باهاش نگرد کلا خانواده بیشعور و بیفرهنگ هستن که به خودشون اجازه میدن به منو همسرم توهین کنه همسرم سکوت میکنه منم به احترام مادر شوهرم جواب نمیدم تا اینکه خواهر شوهرم گفت چرا ساکتی گفتم خوابم میاد زنعموش برگشت گفت قبلا خاله خاله میکردی دخترش عموشم گفت ادم نباید رفیق خودشو جایگاه فامیل کنه درحالی که اون قیافه میگیره اون حسوده باهام حرف نمیزنه منم کاریش ندارم از این دلم میشکنه پشت سره منو خانوادم حرف میزنن البته جرات نمیکنن جلوی من بگن.ما یه ماه دیگه عروسیمونه ما رسم نداریم جهاز برون بگیریم خانواده همسرم و زنعموش شروع کردن پشت سر ما حرف زدن خیلی دلم شکست از طرفی احساس میکنم شوهرم پشتم نی دلم نمیخواد دیگه تو جمعشون باشم