شوهرم دیشب خودشو مسخره بود با عرق خوردنش همه بهش میخندیدن

شوهرمو خیلی دوسش دارم هرجوری ک فکر کنید خوبه دست و دلباز مهربون باادب با معرفت اما دوتا عیب بزرگ داره یکیش اینه ک مشروب میخوره هرشب ما ۶ساله ازدواج کردیم من برام تحملش راحت تر بود برام بد میگفتم بابا ترک میکنه اما الان دیگه ن امیدی ن هیچی دیشب خونه داییش بودیم ی حرفایی میزد ک همخ با تأسف نگاش میکردن یا مسخرش میکردن الانم بهش گفتم ازت خجالت کشیدم خیلی بهش برخورد غرورش مثلأ خیلی شکست گفت از این ب بد بیشتر میخورم گفتم من دیگه نمیتونم وقتی مستی ببینمت واقعأ هم دلم نمیخاد باهاش حرف بزنم دلم نمیخاد ببینمش وقتی مست میاد خونه ازش متنفر میشم ولی ب ظاهر سکوت میکنم و هیچی نمیگم یا حتی میگم میخندم ک ارامش خونه ب هم نخوره یا سردی بینمون نیوفته اما واقعأ بعضی وقتا کم میارم