2777
2789
عنوان

⚘دختر عشایر💌قسمت هشتم🦋شب چله

130 بازدید | 12 پست

شب چله ، بیشتر اوقات در خانه شهری بودیم.

شبهای سردی که با بخاری نفتی یا چراغ علاءالدین سعی میکردیم،گرم و دلپذیر شود.

یک سال یادم هست که شب چله در خانه روستایی بودیم.

مادرم با کمک زن باغبان،کرسی را چیده بود و ذغال گر گرفته و سرخ را آماده کرده بود.

آن شب قرار بود برای خواهر دومم ،شب چله ای بیاورند.

بعد از غروب آفتاب ،سه چهار خانم  از اقوام داماد چند مجمعه ی مسی بر سر،وارد باغ شدند.

مادرم برای استقبال از آنها رفت.

آنها مجمعه ها را جلوی درب گذاشتند،اما خودشان داخل اتاق نیامدند.مادرم به کمک خواهرها و همسر باغبان،تند تند،سینی ها را خالی کردند و داخل هر سینی چیزی گذاشتند.

یک کله قند

پارچه چادری گلدار

روسری سه گوش ریشه دار

چند جوراب مردانه

سینی ها را به اقوام داماد دادند و آنها با شور و هیجان و هلهله کنان برگشتند.

اما قسمت خوش ماجرا بعد از این بود.

تا خواهرها سفره پارچه ای را روی کرسی بیندازند،و وسائل را روی آن بچینند،مادرم هم چای را روی سماور نفتی،دم کرده بود.

آن شب به اندازه یکربع خواهرم که از بدو ورود اقوام داماد،لپ هایش گل انداخته بود،ناپدید شد.

البته مادرم می‌دانست که خواهرم در این یکربع مشغول صحبت با داماد در حیاط پشتی باغ هست.داماد یواشکی آمده بود تا خواهرم را ببیند.پدرم نباید این موضوع را می‌فهمید.

خدا را شکر این مساله به خیر و خوشی تمام شد و داماد در تاریکی شب به خانه اش برگشت و خواهرم که به بهانه دستشویی به حیاط پشتی رفته بود ،به اتاق برگشت.

اما به نظرم صورتش بیشتر گل انداخته بود و خواهر ها با او پچ پچ می‌کردند.

من در آن زمان کلاس دوم بودم.



خدا همیشه ما رو میبینه...

وقتی زیر کرسی نشستیم،پدرم که طبع شعر داشت،برایمان اشعاری از شاهنامه خواند.

بعد  خربزه و هندوانه ای را که لای کاه نگه داشته بودند با چاقو برش میزد وبه ما میداد.

انار تکه شده

آبنباتهای رنگارنگ  گرد و مثلثی

انجیر خشک

نخود و کشمش

اینها تنقلاتی بودند که سفره روی کرسی را ،زینت میداد.

خدا همیشه ما رو میبینه...

البته مادرم طرفهای عصر چغندر شیرین و نرمی که خودشان کاشته بودند آماده و پخته بود.

در ظرف روحی گردی سر کرسی می‌گذاشت.

ما ده فرزند بودیم،به چشم برهم زدنی همه خوراکی ها تمام میشد.

خدا همیشه ما رو میبینه...

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

آن شب ما بچه ها شام نخورده،کنار کرسی خوابمان برد.

مثل اینکه آن شب پدر داماد برای شب نشینی ،و دیدار پدرم آمده بود و برای عروسش یک تو دلی،زنجیر و مدال گردی که نقش الله داشت ،آورده بود.

آن شب شادی گلناز کامل شد .

پدرم و پدر داماد راجع به تاریخ عروسی هم گفتگو کردند.


خدا همیشه ما رو میبینه...

در کودکی تصوری که از شب چله در ذهنم باقی مانده،شبی سرد و طولانی بود.

طعم انار و آبنبات

شعر خواندن پدرم در حالی که دستها را به زیر چانه قلاب کرده بودیم و گوش می‌دادیم...

بوی چغندر پخته...

خواب رفتن زیر لحاف کرسی

شب چله را بسیار دوست داشتم،اما فردایش را نه.

اگر قرار به مدرسه بود،چون شب را دیر وقت خوابیده بودم،به سختی بیدار میشدم.

و اگر مدرسه نمیرفتم،باز هم خواهر ها که میخواستند،خانه را جارو بزنند و تمیز کنند،ما را زود از خواب بیدار می‌کردند.

یادش بخیر

آن روزها را دلم می‌خواهد...

صدای مهربان پدرم

شیرین زبانی مادرم

دیدار یواشکی خواهرم با نامزدش

دعوای با برادران کوچکترم

گرمای کرسی ذغالی

همه مثل سرابی هستند که ناپدید شدند....



خدا همیشه ما رو میبینه...

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز