من آرزومه تو جمع خانواده خودم باشم همسرم و بچه هام
کلی خرید میکنیم همیشه کیک میپزم دسر ژله
میبرم خونه مادرشوهرم میچینم رومیز به اسم اونا میخوریم بماند که یه شام هم دعوت نمیکنن تو کل سال
دیگه بچه هام هم به زبون میارن که نشد یه شام بیایم خونه تون
نگین شاید نداره اتفاقا کلی دارایی دارن ولی نمیدونم چرا مارو دعوت نمیگیرن سفره شون برا اونیکیا همیشه بازه
در عوض مادرم که دعوتمون میکنه هم انتظار دارن نریم
خلاصه که شب یلدا و باقی مراسمات اصلا خوش نمیگذره
شب قبل برو خونه پدرت این روزا دیگه بر نمیگرده
مامانت خوشبختی و خوشحالی تو براش مهمه. مطمعن باش دوست نداره بخاطرش با خانواده شوهرت چپ بیفتی و بری پیشش. کنار بیا با این موضوع. الکی خودتو غصه دار نکن
چقدر بد،میخای یه سال تابو شکنی کن خونه خودتون بمون دیگه همینجور ادامه بده،من اول میریم خونه مامانم اینا اونا زود میخابن بعد میریم اقوام شوهر
امسال بعد ۱۵ سال زندگی مشترک راحت بودم والا خونه خودمون سه تایی بودیم بدون اعصاب خوردی و دعوا و با آرامش کامل ....
خب خیلیا برای این مشکل که کسی هم ناراحت نشه ، دوبار شب یلدا میگیرن .. مثلا دیشبو رفتن خونه مادر خودشون
امشب میرن خونه مادرشوهر
مثل یه دورهمیه دیگه خیلی ریخت و پاشم نمیخواد
واقعا ..اصن من کار ب شام و اینا ندارم ...ولی چی میشه هرکی هرجا دلش بخواد بره ..اصن شاید کسی بخواد تنها خونش بمونه کنار بچهاش
چرا حتما بریم پیش مادرشوهر ک آخرش باید با دل شکسته بزنیم بیرون یا آخرش ی دعوای مفصل بشه
بخدا همیشه بعد این مناسبتا مثل عید یا یلدا اگ دقت کرده باشین همه تایپک می‌زنن ک دوس نداشتم برم اما رفتم
رفتیم اما شام نبود
رفتیم اما خوش نگذشت
رفتم اما بزور شوهرم
رفتم جاریم دعواش شد
رفتیم فلان کار شد
خب آخه چ کاریه
بخدا من فاز این مادرشوهرارو نمی‌فهمم. ناراحت نشید ولی همسرا هم از همه نفهم تر و هی ننه ننه میکنن
دیگه عادت کردم😔
منم از خیلی از حرفا شکستم دیشب
دلم میخواست شبونه برم سر خاک بابام تاصبح عر بزنم گریه کنم بگم بیا یلدا رو با هم باشیم بابا بگم بی کسی بد دردیه بابا... بگم ....................
نه مراعات کنید نه مدارا
پدر و مادر شما هم دلتنگتون هستن و دلشون میخواد کنارشون باشید . همون سور و سات رو اماده میکردی میرفتی خونه پدرت و رک به همسرت میگفتی امسال میخوام سمت خودم باشیم تو ناراحتی برو پیش مادرت . ولی بخوای اذیت کنی از مراسم بعدی منم اذیتت میکنم
تا یه تایمی دقیقاً شرایط تو رو داشتم با این تفاوت که من می‌رفتم خونه مامانم ولی در حد نیم ساعت یا یک ساعت مادر شوهر من ۵ تا دختر داره و شوهر من تک پسرشه یعنی ۶ تا بچه داره که اون موقع ۴ تا از دختراش ازدواج کرده بودن و بچه داشتن شوهر منم که زن گرفته بود بعد خواهر و برادر خودشم از جای دیگه میومدن خونش یعنی شب یلدا حداقل این ۵۰ تا مهمون داشت به شدت دور و ورش شلوغ بود ولی مامان من فقط یه من و خواهرم رو داشت خواهرم که ازدواج کرده بود با یک بچه یک ساله و منم که ازدواج کرده بودم یعنی مامان من جمع خونش کلاً ۶ نفر نمی‌شد حتماً شام می‌رفتم خونه مادر شوهرم می‌خوردم تا ساعت ۹ شب باید می‌موندم بعد ۹ اینا به من اجازه می‌دادند برم خونه مادرم در حد نیم ساعت خونه مامانم بشینم یعنی می‌رسیدم تو نیم ساعت مامانم از ذوقش تند تند فقط برام میوه و آجیل و کیک و شیرینی و چایی می‌ذاشت اصلاً وقت نمی‌کردم خودشو ببینم الان که دارم تایپ میکنم دارم گریه میکنم به خاطر اینکه چرا این کارو با مامانم می‌کردم بعد ۹:۳۰ یا یه ربع ۱۰ باید بلند می‌شدیم دوباره برمی‌گشتیم میومدیم خونه مادر شوهرم که تا آخر شب شوهرم پیش خواهراش و دایی و خاله‌اش باشه بعد جالبه اجازه نمی‌داد من تنهایی خونه مامانم بمونم و خودش برگرده بیاد پیش فامیلاش
