امشب خيلى دلم گرفته
طولانيه اما دوست داشتيد بخونيد
من بچه آخر يه خانواده پرجمعيتم
از همون بچگى هيچكس بهم توجه نميكرد
در حدى كه بعضى وقتا مدرسه كه ميرفتم اصلا يادشون ميرفت من مثلا كى تعطيل ميشم و بعضى روزا مجبور ميشدم چند مدتيو بعد از زنگ اخر مدرسه وايسم تا يكى بياد دنبالم
يا مثلا يه دوستى داشتم باهاش خيلى صميمي بودم بعضي وقتا ميرفتم خونشون شبا ميموندم و نميدونم انقدر بابام نسبت بهم بي توجه بود نميفهميد يا نه چون خونه پرجمعيت بوديم نميفهميد من شب خونه دوستمم
و فرداش ميومدم خونه تازه ميفهميد
ادامشو الان ميگم