من میخوام رمان بنویسم بعد مدت ها بنویسم. نتیجش شد اینتو خواب و بیداری بودم که چشمم به ساعت روی میز بغل تختم افتاد، گیج و منگ پتو کنار زدم نشستم روی تخت و با آهی بلند خستگی خواب رو خلاصه کردم.
از جام بلند شدم تختم رو مرتب کردم و به سمت سرویس راهی شدم کارای مربوطه رو انجام دادم و آبی به صورت زدم
تا به خودم بیام شیر آب و بستم و بیرون اومدم، به سمت اتاقم قدم برداشتم به سمت کمدم رفتم و مانتو شلوار جدیدی ک خریده بودم رو روی تخت گذاشتم و به پایین خونه رفتم از اونجایی ک حسابی گشنم بود و تنها چیزی که الان میخواستم غذا برای معده گشنم بود که فقط میگفت غذا
به سمت یخچال حجوم بردم در یخچال باز کردم تا برای خودم دستی بهم بزنم، نون و عسل از دل یخچال کشیدم بیرون و معدمو مهمون نون و عسل کردم، به ساعت نگاهی انداختم 7:20 رو نشون میداد پوفی کشیدمو وسایلارو تو یخچال گذاشتم و به سمت اتاقم حرکت کردم.
لباسایی ک از قبل حاظر کرده بودم رو شروع به پوشیدن کردم
مانتوی بلند ک تا ساق پام کشیده شده بود و طرح روش چهارخونه کشیده شده بود با رنگای مختلف، از زیرمانتو کراپی کرمی تن کردم و شلوار لی مو روش پوشیدم.
جلوی آینه وایسادم، کشوی میز کشیدم آرایشی ملایم به صورتم زدم مقنعه مشکی مو سر کردم و از روی میز عینکمو به صورتم زدم.
کیفمو روی تخت گذاشتم، لپ تاپ و کتابامو داخلش گذاشتم.
سویچ رو برداشتم و به بیرون راهی شدم.
سوار ماشینم شدم راهی دانشگاهم شدم که راه زیادی نداشت ولی از اونجایی ک یکم تنبلیم میاد پیاده برم ترجیح میدم با ماشین برم.
ماشین پارک کردم و کیفم رو به دوش کشیدم و
وارد دانشکده شدم، واردم کلاس شدم
پریسا رو دیدم با لحن خوشحالی نمک ریزون لب زد:
پریسا- به به دیوونه خانمم اومد.
من- دیوونگی از خودته، منو جمع نبنداا.
از اون طرف آبتین با لحن خبری لب زد:
آبتین- بچها یادتون نرفته ک اخر هفته پارتی خونه مایید.
آبتین از اون بچه های پولدار پرو ک هروز اینور اونور پلاس بود و با پارتی دانشگاه قبول شده ک اسمش بد در نره!
پریسا- نه بابا اوکیه میاییم.
ادامش لب زدم:
من- ببین من نمیاما گفته باشم، میدونی خوشم نمیاد!
نظرتون چیه خوبه مثلا اینحوری یکم حالا موضوعشو نمیگم