داداشم دو سه سالی بود وضعش خیلی خوب بود دلالی ماشین میکرد
همش بیرون بود ، پی عشق و حال با دوستاش و سفر و نمیدونم رستورانای گرون و خفن و اینا
برای ماهم خرج کردا کم و ببش نمیگم نکرد ولی ببشتر همش بیرون بود
حالا ورشکست شده تو خونه نشسته
ازش شکایت کردن همش بدبختیاش برای ماست
میاد میگه میترسم وای نرم زندان ندم فلان شم
بدبخت شدم بیچاره شدم
فضای خونه رو غمگین کرده تر زده
ول هم نمیکنه بابا ما که کاری از دستمون برنمیاد انقدر نرین تو حال و احوال ما حداقل