یلدا
واژه ی که برام تداعی غم و تنهایی و دلتنگیه
هیچ وقت یلدا رو خاطره خوب ندارم
همیشه تنهایی بوده
حتی اگه تو جمع هم بودم باز دلم ک باهام بوده..
حالا بخوام شب یلدا رو از زبون دخترم بگم
یه شب کنار یه مادر دلمرده و پدر و مادری ک باهم چند روزه قهرن حتی نگاه هم نمیکنن و منی که مث هرشب تو اتاقم درس میخونم و وقتی خسته میشم رو تختم درازمیکشم و آهنگ گوش میدم.
از زبون پسرم یلدا یعنی...؟ اصلا نمیدونم چیه
چون تو خونمون هیچ خبری نیست، کسی چیزی از یلدا برام تعریف نمیکنه
و من مث همیشه با ماشینام بازی میکنم و با تبلت فیلم میبینم.
و حالا همسر.. من از ساعت 4 صبح پاشدم رفتم کوه با رفیقام
کلی حال کردم
خنده هامو کردم
الانم دوش گرفتم و خسته ام میرم بخوابم بقیه به من چ..
بله خلاصه شب قشنگ یلدای خونه ی ما
نه خبری از شام هست
نه خوراکی و دسر و ژله های رنگارنگ
نه هیچی هیچی هیچی...
و چشمایی که اینقدر باریدن شدن کاسه ی خون و تو تو اتاق تاریک خوابیدم