از قضیه ای ک تو پایک های قبلیم تعریف کردم براتون یکماه یا چهل روزه ک میگذره بابای من از اول هم ادم خشک و بی احساسی بود ن ب ما محبت میکرد ن مادرم حتی درست کار نمیکرد جوونتر ک بود خودش خیانت کرده بود حالا مامانم مجازی با ی اقایی حرف زده بود فهمید.بخدا مامانم خیلی زن پاکی بود ی عمره داره همه جور اخلاق بابامو تحمل میکنه عبادتش با خدا دیر نمیشد نمیدونم ادمه دیگ خطا میکنه توروخدا قضاوت نکنید.. چهل روزه ک مادرم داره رفتاراشو تحمل میکنه و هرروز دعوا میکنه و بحث میکنه مامانم با این حال پاش مونده از خونه در نیومده بیرون بابام دکتر اعصاب رفت دکتر دارو داد داروشو نخورد...تا این دوروز ک حال بابام بدتر شده ب مامانم میگ منو نگاه نکن اینا دارن منو نگاه میکنن میگ من باید برم بیرون زنگ زدن الان میان...دوباره با مامانم دعوا کرده لیوان پرت کرده سمتش با مشت زده تو سرش ب مامانم گفته اگ همع چیزو تریف نکنی چاقورو برمیدارم هم تورو میکشم هم خودمو..زنگ زدن بابای مامانم رفته خونشون میخاستع مامانمو ببره نزاشته گفته بمون باهم میریم منو فردا ببر دکتر...الان من دارم از نگرانی میمیرم توروخدا بگید باید چ غلطی بکنم من