تو تاپیک های قبلمو گفته بودم که دومادم و دخترم میخواستن مهاجرت کنن به آلمان حتی مدرک زبان آلمانی هم گرفتن و دومادم چندین میلیارد هم خودش هم باباش به عنوان تمکن مالی پول گذاشت کنار اونا عقد کرده هستن
خلاصه داشتن کار های ویزا رو میکردن که من باردار شدم و هما تصمیمات دخترم به باد رفت
دخترم آناهیتا بخاطر من قید مهاجرت و زد و دومادم خیلی عصبی شد از کار دخترم حتی یبار به من گفت تو فقط بلدی بزایی و منم باهاش دعوا کردم
خلاصه چند روز دومادم قهر کرد و پیداش نبود تا اینکه دیشب ننش زنگ زد و طلبکار بود
جونم براتون بگه ننش گفت زری خانم (به من به جای زهرا میگن زری) شما خیلی از خود راضی و خودخواهی دخترت بچه نیست که همش بهش چسبیدی ولش نمیکنی
منم گفتم وا این چه حرفیه شما میزنی مگه من گفتم نره خارج؟ من از خدام بود دخترم بره خارج دنبال زندگیش و خوشبخت بشه
بعد گفت نه دیگه آبستن شدی نزاشتی پسرم و دخترت خوشبخت بشن پسر من کلی هدف و آرزو داشت کلی پول کنار گذاشته بودن عروسی نگرفت که با آنا بره خارج ولی شما فقط فکر حامله شدنی و اصلا بچه برات مهم نیست تربیتش
دیدم داره حرف های مسخره و بی ربط میزنه خدافظی کردم گوشی رو قطع کردم
به دامادم زنگ زدم گفتم اگه یبار دیگه مامانت زنگ بزنه اعصاب زن حامله رو خورد کنه خودم طلاق دخترمو میگیرم
والا آخه دومادم بخاطر دخترم منصرف شد ولی خانوادش ول کن نیستن