خب راستش ااین داستانی که میخوام بهتون تعریف کنم بگید بچهای، اما.. ایرادی نداره بزارین تعریف کنم
خب راستش توی دبیرستان من کلایه دختره گوشه گیر و منزویای هستم، درواقع باکسی دوست نیستم و خیلی صحبت نمیکنم، بقیه هم بهم میگن درونگرایی
خلاصه.. بایکی توکلاس دعوام شد، طرف کلاازمن خوشش نمیومد دنبال دعواکردن بود
فقط بهم گفتش که: میزنمت صدای سگ بدیو، اعتمادبنفستو میارم زیرصفر دنبال بهونهام که بزنمت، به توربطی نداره کسی احساس تنهایی میکنه پارسال خراب کردم امسالم خرابت میکنمو این حرفا
منم که احساسی و زودرنج گریهام گرفت (اونجوری خودرگیری ندارم که مثلا دعوابگیرم خیلی ارومم)
سریع خب محیط رو ترک کردم رفتم دستشویی مدرسه چنان گریه کردم که درعرض ۵ دقیقه کل صورتم قرمز شد و.. بینیم ورم کرد
خلاصه یه ۱۵ دقیقه نرفتم کلاس چون وضعیت صورتم خوب نبود بخاطرهمین موندم توحیاط، برامم اهمیت نداشت که معلم اومده یانه
هستین ادامه بزارم؟