مشتری مغازش بودم
من و همسرم خونه یه دوست مشترک خانواده هامون همو دیدیم .اون قبلا من و دیده بود خوشش اومده بود بعد به خانوادش گفت اونا به رفیقمون گفتن اونم هردوتا مارو دعوت کرد که بیشتر آشناییم منم بی‌خبر بودم ولی مامانم اینا میدونستم تو مهمونی هی حس میکردم همش بهم نگاه میکنه ولی فکر میکردم توهمات دخترونه خودمه
من دوسته دوست‌پسر دوستم بود،منو دید عاشقم شد😁😁😁بعد من نمیخواستم دوست شم هی ناز میکردم و اونم میگفت باهام دوس شو بخدا پسر خوبیم😅😅😅الان ده سال و نیم از اون روز میگذره دقیقا و یه دختر ۶ سال و نیمه داریم🥰
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
23 ثانیه پیش
23 ثانیه پیش
23 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز