من امسال اولین سالمه که خونه خودمم پارسال که نامزد بودیم خانواده شوهرم هیییییچ کاری نکردن شوهرم خودش تنهایی برام یلدایی اورد اونم یه لباس و جوراب
امسالم یه زنگ نزد تعارف کنه میگه ما اینجور چیزایی رو رسم نداریم یعنی حسرت همه چی به دلم گذاشت این زن
برو خونه مادرت...بهتر
تازه عروس نیستم ولی امشب خونهٔ مادرشوهر دعوتیم.
من که قهریم
دعوت کنه هم نمیرم
خواهر شوهرم اینا هستن خوشم نمیاد ازشون
من تایم نامزدیم کوتاه بود
مادرشوهرم بدون اینکه زنگی بزنه عید قربان ۵۰۰ تومن پول و مرغ خريد آورد خونمون
مامانمم خونه نبود
خیلی از رفتارش ناراحت شد گف این چ طرز برخورده.
بازم من اهمیت ندادم گفتم اشکال نداره
الان برای جاریم داره یلدایی میبره یک ماهه داره برنامه ریزی میکنه همش زنگ میزنه به مادر جاریم هماهنگ میکنه
با خودم میگم یعنی من ارزش نداشتم که اینجوری کرد باهام
اونوقت برای یلدایی جاریم خواهرشوهرامم دارن میرن اونوقت عید قربان ک بود گفتن یه عید کوچیکه ک مامان میبره
باز شوهرم رفت بهشون گف ک چرا اینجوری فرق میذارین
اما اونا گفتن وااا تب اون عروسی کرد دیگههه
اونوقت بحث جاریم ک میشه میگه وظیفس
چطوری عیدی منو آوردنی نتونستی عین آدم بیاری نمیگی وظیفس
برای اون یکی میگی وظیفس
البته مشخصه دردش از چیه
من غریبم جاریم فامیلشونه
نمیبخشمشون هیچکدومو
شوهرمم جدیدا اذیتم میکنه بعضی وقتا ک از دستش خسته میشم دلم میخواد خودمو بکشم
الهی میدونم بعضی چیزا تو دل آدم همیشه میمونه مثل عروسی
خدا خودش بالاخره جای حق نشسته یروز تاوان این دل شکستناشونو میدن عزیزم
عروسی منو پدرشوهرم گرفت. انصافا خیلی مرد خوبیه خدا خیرش بده هرکاری درتوانش باشه انجام میده اما مادرشوهرم خیلی اذیت میکنه و حسوده . بعضی رفتارا و حرفاش اذیتم میکنه اما خودمو میزنم ب نشنیدن.
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
44 ثانیه پیش
47 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز