مثلاً اینکه خیلی وقتا تو جمع خانواده ش یه حرفایی میزنه که من باهاش مخالفم ولی چیزی نمیگم ... مثال
یکی از خواهراش میگفت میخوام با داداشام شریکی مغازه ی خواربار فروشی بزنم.. شوهرمم گفت باشه قبوله،
حتی قرار گذاشتن نفری صد میلیون پول بذارن
من سکوت کردم اونجا... ما که پول نداشتیم، باید طلا میفروختیم ، درضمن با من شریک شدن مخالف بودم اما اونجا هیچی نگفتم
خلاصه دو روز بعد شوهرم گفت تو چرا چیزی نظر ندادی حتی وقتی تنها شدیم
بهش گفتم عزیزم من مخالفم بدلیل اینکه بنظرم اولا شریک شدن خوب نیست و ممکنه با توجه به اخلاق داداشات بعدا بینتون دعوا پیش بیاد، دوما الان فروشندگی و مغازه زدن زیاد سود نداره، کلی سختی داره واسه شماها که همش ماموریت هستین سخته
ولی نگفتم مخالفم چون از اول زندگی تمام مسائل مالی رو به تو سپردم، بهت اعتماد دارم، بعدشم تو اختیار مالت با خودته ..
انقدر کیف کرد که نگو ...