دوماهه مجبورم با خانواده شوهرم زندگی کنم.بخدا احترامشونودارم حالا از ظهر پدرشوهرم گیر داده بود بهم میگفت چرا برنج زیاد درست کردی و... داشتم ظرفارو میشستم فلکه رو بست گفتم چرا بستی گفت نمیبینی لوله کشی خرابه آب همش میریزه ساختمون خراب شد گفتم خب چیکارکنم ظرفارو باچی بشورم گفت بیا تو حیاط بشور گفتم آب حیاط انگار تیغ از سردی دست آدم میبره...هیچی نگفت رفت تو اخم به شوهرم گفتم منو ببر خونه بابام بقیشوالان تایپ میکنم