بچها سه شب پیش جلو خانوادم ابرومو برد دعوا راه انداخت لباسشو پاره کرد حرمتشونو نگه نداشت مادرم ک انقد زحمتشو میکشه نهارو شام اونجابوده یک ساله مامانم از ما بیشتر دوسشداره این بی چشم رو اشک مادرمو دراورد من همون شب اومدم خونه خودم نتونسم اونجا بمونم از اون شب از اتاق بیرون نرفتم هیچیم نخوردم جز اب اینم ساعت ده شب از سرکار میاد میخابه دیشب میخاستم برم پیشش خیلی وابستشم نمیدونم چکار کنم الانم زده ب سرم برم