سرو سر نمدونم
اما یبار برادرزادش ک ی پسر ۸ ساله بود اومد گفت عمو زنعمو رو بغل کرد یتی شوهرم و جاریم
یبارم جاری دیگم برداشت گفت مادرشوهرم یبار بهش گفته اونو تو وضع نامناسب دیده با شوهرم ولی حرس میزنم دروغ باشه چون خونواده داغونی هستن .
یبارم جلو روی خودم شوخی کردن ک البته من اصلا نخندیده
برداشت جاریم ب بچه ش گفت بدو بدو بریم خونه دیره باید نورو ببرم حموم باباتو ببرم انگار از دهنش پریده باشه
بعد شوهرم نگاه کرد بهش و خندید گفت باباشو ببری حموم بعد هردو خندیدن