خب در نهایت چی شد ؟ گفتی تو اون خونه نمیای چی گفت؟
بهش گفتم من تو زندگیت الویت نیستم گوش به حرف همه‌ایی و ... .
گفت نه تو انتظار خاصی ازم نداری تا حالا چیزی گفتی و براورده نکردم
خانم ها اجازه بدید استارتر صحبتاش تموم بشه
بعد هی سوال و ...
بچه ها بعضی چیزها رو پس و پیش میگم
گفتم تو قبل ازدواج گفتم درامد نداری و .. گفتی میرم شیفت عمومی برمیدارم فلان میکنم بهمان میکنم از پس زندگیمون برمیام و .. الان چی یه کارت بابات گرفتی دستت هیچ تلاشی برای زندگیمون نمیکنی الانم بخوایم خونه بگیریم من باید خونه بگیرم تو توانش رو نداری. گفت اگر تصمیم نهایت اینه منومیرم شیفت برمیدارم. ماشین میفروشم پس انداز دارم خونه اجاره میکنم و اجازه نمیدم تو خونه بگیری و ..
اصلا دیگه رفتارت مثل دو سه ماه قبل نیست. این احسنت داره🌸
بعد میگفت من همیشه بهت افتخار میکنم وقتی تو جمع میریم از اینکه زنی مثل تو کنارمه حس غرور بهم دست میده دوست دارم بهترینها برات فراهم باشه اصلا دوست دارم بعدا انقدر کار کنم که تو هرچی دلت خواست بخری و کمتر کار کنی و .. ولی تو خودت همچین حسی به خودت نداری و اعصابم خورد میشه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز