2777
2789
عنوان

دختر عشایر⚘قسمت پنجم💌 حجاب و پوشش دختران و زنان عشایر🌺

| مشاهده متن کامل بحث + 315 بازدید | 39 پست

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

نوشته هاتون اونقد قشنگ بود ک حدود 1ساعتی منو سرگرم کردند دقیقا بعضی حرفاتون منو یاد داستانای قدیم مادربزرگم میندازن البته ایشون در ایل زندگی. نمیکردند اما گاها بیشتر چیزای مردم روستا و ایل یکی بوده 

بعضی از جاهای خاطرات پرتب و تابتون منو یاد بچگیای خودم میندازه درسته 25سالمه اما حموم عمومی رفتم خیلی اون قسمت بمن چسبید و خاطرات زنده شد حیف ک بیشتر بیشتر این حموم ها از بین رفتن 

چقدر منو یاد نون های مادربزرگم  مینداخت 

ایشونم میگفتن توی حموم لنگ داشتیم و عروس لنگ پرچین داشته و زن های ارباب برای عروسی شان نوعی تاج مث گل ک فنرداشته استفاده میکردند و بهش بهاره میگفتن و همچنین اونزمانا لباس بلند یا شلوار مشکی و اینطورا باب نبوده بیشتر مد کوتاه و لبای چیت و تترون و... بوده

راستی درمورد هیزه شنیدم ک روغن گوسفندی و گاو هم داخلش میریزن واسه ی نگهداری

اون تیکه ی فرش بافتن هم منو یاد مادربزرگم و خاطراتش میندازه 

و آشی ک ما داریم میگیم بهش اوماچ و شما میگین آماج 

مادربزرگم میگفت اونزمان توی روستا ما لب جو میرفتیم و بیشتر جوونا توی اونجا شنا میکردن و قد و هیکلشون بزرگتر بوده و مث توی داستانتون اگر مردی به خواستن پی شون میرفته هزارتا حرف بوده البته همیشه از خواستن دوطرفه  نبوده گاهی از خواستن یکطرفه بوده و از هیزی مرد البته بد و خوب همجا هست 

و میوه های اونزمان سرجالیز مث خیار مشهدی و طالبی خیلی بزرگ بودن و مادربزرگم میگفت مث عسل بودند و شیرینیشون انقد خوب و طبیعی بوده ک دستای ادم انقد چسبناک میشده ک انگاری چسب زدی 

و... و.... 

البته ایشون مادربزرگ مادریم هستن و بهار1402فوت شدند و روحشون قرین ارامش. ولی خیلی خاطراتشون جالب و ناب بود 

... 

روح تمام امواتتون خوش و در ارامش جایگاهشون بهشت باشه 

ان شاالله خودتون در سعادت کامل زندگی کنین 

ادم با فکر ب گذشته کلی غصه میخوره مخصوصا بچه ی کوه و کمر. باشی با مواد غذایی طبیعی بزرگ شده باش بزرگترین غصه همین شهرنشینیه 


ارزش من رو به جز کسایی که منو دوست دارند کسه دیگه ای درک نمیکنه
نوشته هاتون اونقد قشنگ بود ک حدود 1ساعتی منو سرگرم کردند دقیقا بعضی حرفاتون منو یاد داستانای قدیم ما ...

مممنونم عزیزم

چه خوب که تو بعضی خاطرات اشتراک داریم.

پس مزه شیره قیماق هیزه رو بخاطر دارید؟

چه خوووب

ممنونم وقت گذاشتید و خوندید.

الهی همیشه خوش و سالم و تندرست باشید.

خدا همیشه ما رو میبینه...

نوشته هاتون اونقد قشنگ بود ک حدود 1ساعتی منو سرگرم کردند دقیقا بعضی حرفاتون منو یاد داستانای قدیم ما ...

خدا مادر بزرگ عزیزتونو رحمت کنه

تو بهشت زیبا و پر نعمت خدا باشه.

خدا همیشه ما رو میبینه...

مممنونم عزیزمچه خوب که تو بعضی خاطرات اشتراک داریم.پس مزه شیره قیماق هیزه رو بخاطر دارید؟چه خوووبممن ...

خواهش میکنم لطفا ادامه بدین قلم خوبی دارین و طبع قشنگی لطفا ادامه دادید منم تگ کنید 

نه متاسفانه ما هیزه نداشتیم و قدیمیا داشتن و من از روغن حیوانی زیاد خوشم نمیاد و همینطور قیماق 

بله بعضی خاطرات عمیقا بهم گره خوردن 

خواهش میکنم تمامش بخاطر ذوق نویسندگی قشنگ خودتونه کاش بتونید کتابش کنید خیلی خوب میشه 

همچنین امیدوارم شماهم از زندگیتون لذت ببرید

ارزش من رو به جز کسایی که منو دوست دارند کسه دیگه ای درک نمیکنه
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792