قضیه مال دوسه روز پیشه ولی هنوز ذهنم درگیره
سنم کمه دلم نمیخواس تواین سن درگیر جواب خواستگار وحرف وحدیث بشم
کنکوری هم هستم خیرسرم چن وقتی بود یادم رفته بود بازبااومدن خالم خونمون یادم انداختن
پسرداییمو پسرخالم خواستگارم بودن
پسرداییم از بچگی ولی داییم یواشکی از بابام خواست جلو بیان بابام گفته بود زوده
به گوششون رسوندم جوابم منفیه ولی هنوز بابام باداییم خیلی گرم میگیره ورودروایسی داره
پسر خالم خودش خبر نداشت به نظرم
ولی خونشون رفته بودیم خیلی تحویلم میگرفت ولی خب کلا خوش اخلاقه چون اختلاف سنی زیادی داشتیم اونو به چشم داداشم میدیدم جواب رد دادم ولی از لحاظ اخلاق وظاهری خیلی خوب بود
اما ازیکی خوشش میومد چن مدت دوست بودن بهم گفته بود میخواد باهاش ازدواج کنه خیلی اونموقع خوشحال بود ولی کات کردن اینم مربوط به ۲ سال پیش بود
هنوزم به نظرم فکرش پیش اون دختره هست
جواب روبه خالم دادم خالم ۳ بار گفت هرسه بار جوابم منفی بود بهم گف کسی خبردار نشه گف هنوز به پسرم نگفتم جواب تومهمه اگه تو بگی اره همه چی تمومه
من به خاطر اینکه خواهرزادمی دوست داشتم اینو گفتم
بابام متوجه شد چن روز پیش خاله دیگم اومد خونمون قبلا ازم پرسید پسرخاله ت ازت خواستگاری کرده(پسر آبجیش) گفتم نه
ولی بابام گف اومدن خواستگاری(داییم وخاله م دختر ندادم)
از اون شب اعصابم داغونه چون مطمئنم راجع به پسر خالم حرف میزنن که خواستگاری میره جواب ردمیدن بش
مطمئنم خالم باهام قهر میکنه بیچاره شوهرشم فوت شده دلم واسه پسر خالم میسوزه
خودشم خبر نداشت و...