عزیزم زدم هوش مصنوعی خوب بخون جمله ها و فعل هایی که مشکل داره اصلاحش کن
حکایت زیر به زبان ساده این گونه بازنویسی می شود:
روزی از عبور میکردم و دیدم یک عرب بیابانگرد در میان جواهرفروشان بصره نشسته است و با شور و شوق داستانی را تعریف میکند. او میگفت:«یک بار در بیابان راهم را گم کردم و هیچ غذایی را با خودم نداشتم. از شدت گرسنگی و تشنگی، فکر می کنم که مردم را برطرف می کند. بمانم بسیار خوشحال شدم، اما کیسه را باز کردم و دیدم از مروارید است، بسیار غمگین و ناامید شدم."
در بیابان خشک و بیآب، اگر کسی تشنه باشد، چه فایده دارد که دهانش را از جواهر یا صدف کنند؟ این جواهر تشنگی او را رفع نمیکند.برای مردی که هیچ آذوقهای نیست و از گرسنگی افتاده است، چه فرقی دارد که در کمربندش طلا یا مهرههای بیارزش باشد؟ در آن لحظه، تنها چیزی که نیاز به آب و غذا دارد.
در بیابان خشک و بیآب، اگر تشنه باشی، چه فایده دارد که دهانت را از جواهر یا صدف کنند؟ برای مردی که هیچ آذوقهای ندارد و از گرسنگی افتاده است، چه فرقی دارد که در کمربندش طلا یا مهرههای بیارزش باشد؟[1][4][5