دعا برای فراموشی عشق گذشته

سلام دوستان یه حرفی خواستم بزنم مثل یه خواهر راهنمایی کنید من یبار عاشق شدم فامیل هم بود بخاطرم گریه میکرد همو خیلی دوست داشتیم عاشق هم بودیم ولی بحث و دعوامون میشد یبار معذرت نمی‌خواست همیشه می‌گفت باید من میرفتم شده حتی بحثمون شده بود جلو دختر عمم منو پرت کرد در خونشون بعد رفتیم خونه مامانش ول نمیکرد صبح گذشت گفتم نزار کسی بفهمن خوب نشون بده خودتو بعد گوشیو دادم دست دختر عمم باش حرف زد بعد دیدم راه میرف تند تند ول نمیکرد باید هی بهش میگفتی غلط کردم گوه خوردم شده ما دوست نداشتیم کسی بفهمه قضیه دعوامون ولی وقتی میدیدم یه هفته نمیومد عین خیالش نبود من باید میرفتم یا تو جمع بی محلی میکرد یبار دستشو گرفتم جلو دختر عموم پرت کرد دستمو حرف حرف خودش بود مرد سالاری جایی می‌رفتیم میگف بدون اجازه من چرا رفتی صلاحت باید دست من باشه خیلیم خانواده دوست می‌گفت چیکار کن نکن خانوادش خیلی دهاتی بی کلاس بودن اصلا بهم نمیومدیم ینی پیر شده بودم حتی نامزدی کردیم حالم بد بود میگفتم پشیمونم بدردم نمیخوره خانوادش دیدم از اینا میتپن سرت دخالت هم میکنن می‌گفت بابات جهیزیه کامل بخره چی بخره زمین بده چیکار کنه کار هم نمی‌کرد اسنپ نمیشه کار تو تهران سخته اگه میخواست کاری میکرد بخاطر من دوست داشتن خالی بدرد نمیخوره خلاصه بعد نامزدی هم شبا خوابم نمی‌برد دیونه شده بودم از دستش وابسته شدید بودم من هیچ وقت نمیبخشمش کاری کرد افسرده شم وسواس فکری بگیرم عاشقش شم هیچ وقت تو زندگی خوشبخت نشه چطور تونست سریع بعد من با دوماه زن بگیره ازدواج کنه چطور میتونن اینا من هنوز فراموش نکردم روزا سخت میگذره واسم... با اینکه بدرد هم نمیخوردیم چیکار کنم دلتنگ میشم... الان زن گرفته زنش گفته از اول عاشق این بوده همش آویزونشه استوری می‌زاره گفته بخاطر این خودم میکشم موندم واقعا چطور اینو دوست داره الان چطور دستشو میگیره چه حوصله ای داره عشق زمونه فیک شده فقط می‌خوام بگم دخترا بیچاره این وسط تباه میشن حس عذاب وجدان میگیرن پسرا عین خیالشون نی عشق کجا بود تروخدا عشق دخترا بیشتره چرا من یکی بهم محبت کنه باز دوسش ندارم ولی اون هی بیاد بهش محبت کنه دوست داره روز عروسیش هی دستشو میگیره موقع نامزدی هم اینجوری بود ولی تنهایی نرقصید شوهرش اون وقت من تروخدا دعا کنید واسم فراموش کنم زن گرفت طرف تموم شد رف ک چی تو ذهن من هنوز درگیر گذشتم بسه دیگه خستم