این تایپیک برای چهارشنبه شبه دقیقا اون شب من حالم خیلی بد بود از کارا اذیتای شوهرم از سکوتش در برابر خانوادش شوهرم اون شب ب خونواده من فوش داده به ناحق اون شب بهش گفتم خونوادت مطمین باش تقاص میدن مطمئن باش همینطور من زجر کشیدم اذیت شدم اوناهم میشن مطمین باش خدای هس مامانت بهت زنگ میزنه بخدا بهت زنگ میزنه این جمله هنوز تو مغزمه خلاصه گذشت چهار روز بعد مامانش زنگ زد به شوهرم ناراحت انگار با پدر شوهرم دعوای بدی افتادن ی پنهون کازی مادر شوهرم لو رفته بود پدر شوهرم کلی باهاش دعوا کرده با تموم بچها تو خونواده جنگ بدیه همه ب مشکل خوردن
چند روزه همه باهم تو اختلافن
خواهرشوهرم با باباش قهره اون یکی با این همه باهم تو اختلافن بدجور ها بدجور
من از درد کسی خوشحال نمیشم
ولی نمیدونید چقدر حضور خدارو حس کردم چقدر زیاد این تایپکو زدم که بگم ب خدا خدا حق هرکسی رو که زجر دیده باشه میگیره خدا جای حقه خیلی خق