بخدا برنمیگرده
ببین یه ماه تموم خواهش و التماس که من دوستت دارم ازت خوشم اومده بیا باهم باشیم
هر روز دوباره خواهش و التماس که بیا ببینمت دلم برات تنگ شده دوست دارم کنارت باشم
منم دوسش داشتما ولی هیچوقت دل خوش نکردم به بودنش گفتم این ادم هرچقدم ادعاش بشه باز ادم موندن نیست
یهو شروع کرد حرف از ازدواج زدن
من باززز گفتم ک صشر میگه پسرا هموشن همینن
ولی سه سال تمام حرفشو عوض نکرد همش از ایندمون باهم اینکه چیکار کنیم حرف میزد
خیلی جدی!
بعد دو ماه پیش پرسید چرا خواستگاراتو رد میکنی؟😕
همون ادمی که بهش میگفتم خواستگار دارم مثه بچها بغض میکرد
دوباره همه چی عادی با من خوب بود
هیچوقتتتتتت باهام بد حرف نزد هیچوقت باهم قهر نکردیم به جز اولای رابطمون
بعد فکر کن تو مطمئنی این هست دیگه نمیره
یه دفعه بیاد بگه نمیخوامت هرچیم گفتم از سر دلسوزی و ترحم بود میترسیدم ولت کنم حالت بد شه😕من میخوام تنها باشم توهم فرامومش کن
بعد کلی حرف زدن بگه نه پشیمون شدم اون موقع یهو مغزم قاطی کرد
دوباره یه هفته بعد بیاد بگه ما بدرد هم نمیخوریم
تو یه هفته بهش بگی بیا اگه مشکلی هست درستش کنیم هرکار تو بگی هرچی تو بخوایی همه جوره تلاش میکنم بمونی بگه نه و بره و بلاکت کنه
اگه از اول رابطتون مشکل داشت با بحث داشتین
یا اصلا هرچی اینطوری شوکه نمیشدم الان هنوزم باور نمیکنم یه دفعه بیرحم شه