حستو دردک یکنم .برادرشوهرم از لج من گفت دعوا انداخت بعدشم شوهرم مارو ول کرد رفت مجردی مسافرت ومن کاملا داعون شدم وبرادرشوهرم به بچم مبگفت حتمن بد بودی ک بابات نبردتت ..ب درمیگفت دیواربشنوه ..نتونیستم ببخشمش حتی هنوزم دلچرکینم ..اما خدا کاری کرد کارستون واسم ..حتی توکارشوهرمم تعیرات شد ک دیگه راحت نتونه ول کنه بره از هرچی رفیقو ادم باز شد