من ی مدتی بود که کلا اصلا هر موردی رو میدیدم اصلا به روی خودم نمیوردم یعنی پشت گوش مینداختم بابت کار های همسرم و خانواده اش
دیشب بعد مدت ها پریدیم بهم
ماشین پدر شوهرم خراب شده
بعدش ما ت ی ساختمونیم دیگه
طبق عادت همیشه که جون خودشون دلشون برامون تنگ میشه اومد سر بزنه
من مریض هم شدم ی هفته ای میشه از این ویروس جدیدا گرفتم
گفت که ماشینش خراب شده اخر هفته هم میخوام برن رشت که پسر و دخترشون اونجا ازدواج کردن
برای یلدا پیش اونا
پارسال یلدا رو پیش اینا بودم
امسال گفتم میرم پیش خانوادم شرایطم خیلی فرق داره جون هشتاد کیلومتر دورم ازشون
دلتنگشونم
شوهر من برگشته میگه ماشین نداشتی بیا ماشین منو ببر
بعذش که رفت گفتم یعنی چی واقعا بیاد ببره چی
ما خودمون مگه ماشین نمیخوایم
خیلی شیک گفته ماشین پدرمه بهش هروقت بخواد میدم
تو هم هیچ نقشی تو خرید این ماشین نداشتی
با این که ی مبلغ رو من کمک کردم و اون کاملا یادش رفته
من خیلی دلم شکست
دوستان لطفا کمکم کنید که چطوری به این مرد قدر دانی یاد بدم
اینقد که خانواده این مرد در اولویت زندگیش هستن من دارم اب میشم ذره ذره
من اشتباه کردم زیر خونشون نشستم (هنوز بچه ندارم )