امروز خونه بود قرار شد اون غذا رو بزاره من خونه رو مرتب کنم
چند بار رفتم اومدم غذا رو نگا کردم هی شعله شو زیاد میکرد من کم میکردم آخر اومدم دیدم پنجاه درصدی سوخته یکم عصبانی شدم و صدام رفت بالا ک اونجا نشستی با گوشی ور می ی بابا هی من اینو کم میکنم برا چی زیادی میکنی (صدام یکم رفت بالا)برگشت گفت یکم کمتر عر عر کن 😐منم صدامو بیشتر بردم بالاتر و گفتم حرف دهنتو بفهم و اونم قابلمه رو محکم کوبید رو گاز
قرار بود غذا رو بزاریم بریم پیاده روی ک پسرمو حاضر کرد گفت نمیای گفتم نه
برا خودمم ی غذای دیگه گذاشتم از غذاش نمیخورم و میخام حسابی قهر باشم