بخدا میخاستم خودمو خلاص کنم با حرف کاربرا دلم برای بچه هام سوخت ومنصرف شدم
شوهرم گفت چرا فکر میکنی بین خودتو خانوادم ترو انتخاب میکنم. گفت مامانم بابام از تو بچه هامم عزیزترن من میرم پیششون و پرستاریشون رو میکنم مواطبشون میشم و نوکرشونم هستم
خانوادش چندین بار بیرونش کردن ولی حیا نداره
گفت خیلی ناراحتی برو طلاقتو بگیر
گفت برو با یکی هم سطح خودت
تو یه روستایی هستی نه شهر دیده بودی نه لباس خوب دیده بودی نه غذای خوب خورده بودی
صدقه سر من همرو دیدی
گفت کبوتر با کبوتر باز با باز
گفتم خودمو خلاص میکنم گفت خاستی خودم چند تا راهو نشونت میدم ک خودتو خلاص کنیا
از خانوادم دورم 20 ساعت ازشون فاصله دارم رفت عید برم ببینمشون
الان میخام برم یه عالمه قرص بزاری تو ظرف با یه لیوان اب بزارم کنارم ک صبح رفت سر مار ببینه شاید بترسه
اگ پرسید میگم نتونستم و اینا
اینکارو بکنم؟