زیاد دیدم . یه بار طرف صبح بیدار شدم یه روح رو دیدم . سراغ دوس دخترشو میگرفت ازمن . گفتم از اینجا خونشونو بردن .
خودم دیدم از پنجره وارد شد اومد توی اتاق . سوالشو پرسید منم جوابشو دادم رفت . دو نفرم باهاش بودن اونا همپسر بودن اما وارد اتاق نشدن پشت پنجره موندن .
من زیا دیدم از این جور چیزا