طبق تاپیک قبلیم مادرشوهرم نزدیک ۵۰ روزه تنها شده..دوتا پسر داره با یه دختر..یک پسرش که شوهر منه خیلی مادرشو دوست داره یعنی داره صد خودشو میزاره برای مادرش..میدونم شاید بگید خب تحمل کن مادرش تنها شده و از این حرفا..ولی مشکل مادرشوهرمه که از بقیه بچهاش هیچ انتظاری نداره ولی همه توقع هاش از شوهر منه..خرجیشو شوهر من میده..یه بار ندیدم برادر شوهرم یا دخترش چیزی بگیرن بخدا..یکسره میره اونجا که مادرش تنها نباشه خیلی وقتا ناهار درست میکنم نمیخوره میگه سیرم...۵۰ سالشه بخدا همش میگه میترسم..خب منم میترسم خونمون دورش زمین خالیه، اصلا نمیگه عروس دارم..یه جوری رفتار میکنه انگار پسرش مجرده.. تصمیم گرفته بره مکه جلوی من به شوهرم با ناراحتی میگه باید بری توهم اسمتو بنویسی اونجا بامن بیای من تنها میخوام چکار کنم...اصلا نمیگه خب عروسم راضیه یا نه...دیشب برق رفت فورا زنگ زد به شوهرم با دعوا که کجایی بیا من میترسم..خب بگو زن مومن منم با بچه کوچیک میترسم..چون برادر شوهرم و دخترشو خیلی دوست داره اصلا کارشون نداره که اذیت نشن..شوهر منو خیلی دوست نداره میفهمم ولی چون میدونه هرچی بگه انجام میده همش ازش سواستفاده میکنه..بخدا ازبس شوهرم ازم دور شده میترسم بهم خیانت کنه چون یکی دوبار به این و اون پیام داده دیدم تو گوشیش...از همشون خسته شدم که هیچ درک ندارن..دخترشم فقط میاد میخوره و میره همشم دعوا داره