تا قبل از دانشگاهم یه زندگی آروم داشتیم ولی یواش یواش پدرم علایم دوقطبی بودنش تشدید شد ..دوران های مختلف بیماری رو تا حالا پشت سر گذاشته فقط و فقط چون مادرم هواش رو داشت و مراقبش بود..ولی متاسفانه وقتی بیماریش عود میکنه به شدت مادرم به مادرم گیر میده و غر غر و....
من ازدواج کردم و شاغل و دو بچه و یه همسر خوب...
ولی درگیری فکریم برای خانواده م نمیزاره از آرامش نسبی زندگی خودم لذت ببرم..همش دلم برای مادرم کبابه..همش میترسم مادرم قلبش دیگه طاقت نیاره..بیمار اعصاب داشتن خیلی سخت تر از بیمار جسمی داشتنه ..چون روح و روانت هر روز آسیب میبینه ...حق مادرم تو زندگی این نبود
دلم میخاد یه جا باشم هیچ کس نباشه غیر از خودم و همسر و بچه ها..حتی به مهاجرت هم دارم فکر میکنم
ولی با غصه مامانم چه کنم...
خیلی رو خودم کار میکنم که غصه هاشون رو زندگی من تاثیر نزاره ولی پدر و مادرن دیگه ..
برای دل مادرم دعا میکنید.. دعا کنید خدا بهش صبر بده..دعا کنید حتی یه روز نباشه که تو خونه ما پدر باشه و مادر نباشه چون واقعا هیچ کدوم نمیتونیم از پس بیماری بابا بربیایم