بعد از زایمان اولم تا دو سال پنهونی خیانت میکرد
با یه نفر رو مطمئنم که بود ولی بیشتر از اون رو مطمئن نیستم
استارتر من هیچ وقت از خونه دور نشدم و این رو هم برای کسی تعریف نکردم
من موندم توی زندگیم
ولی به روی شوهرم آوردم که فهمیدم خیانت میکنه
اونم حقیقتش از بابام میترسه و این که کلا خانواده امو خیلی دوست داره
دوست نداشت که ما رو از دست بده
برای همین از ترسش که من نرم اون زنیکه رو بلاک کرد
من از اون موقع از مشاور راهنمایی گرفتم
یادم نیست چیشد و از کی شروع شد ولی من خودمو تغییر دادم
من اون موقع دانشجو بودم و روزهایی که میرفتم دانشگاه اینم میرفت پی زن بازیش
من عوض شدم
و اونم کلا همه چیزو گذاشت کنار
ما آدم های مذهبی ای هستیم
واسه همین از خدا و پیغمبر هم ترسوندمش
راهشو دوباره به هیئت و مجالس روضه باز کردم
و خداروشکر گذاشت کنار
شاید یک سال یا بیشتر طول کشید تا دوباره بهش اعتماد کنم و دوستش داشته باشم
البته علتش هم این بود که دیگه به هییییییچ وجه چکش نکردم
همش میگفتم کسی که بخواد خیانت کنه توی شیشه هم بزاریش کارشو میکنه پس چرا من اعصابمو با چک کردن اون خورد کنم
و بعد
بعد از اینکه خودمو تغییر دادم و فهمیدم اونم آدم شده شروع کردم به اقتدار دادن بهش و انجام کارهایی که فکر میکردم به خاطر نبود اونا خیانت کرده
البته هنوز که هنوزه شماره اون هرزه رو توی گوشیم ذخیره دارم
ولی دیگه چکش نمیکنم