چن روزه خونه کار میکزدم خیلی خسته شده بودم مهمون داشتم امروز دوباره ریخت و پاش شده بود حسابی تمیز کردم به شوهرم زنگ زدم گفتم خیلی دلم گرفته حوصلم سررفته همش کار کردم میشه شب بریم ی دور بزنیم گفت باشه بعدش چن ساعت بعد زنگ زدم گفتم حاضر بشم گفت بشو ولی کجا بریم گفتم فرق نداره بعد اومد بهونه های مختلف هی غر زد الان کجا بریم حال ندارم خستم بیرون بودم و .... بعد باهم دعوامون شو دیگه بیرون نبرد منم حاضر شده بودم خیلی دلم گرفت😔از صبح بیرون بود اینور اونور پیش دوستاش بود بعدش ک ب من رسید اینجوری شد الان تنهایی دارم میخوابم 😔