با یکی در ارتباط بودم ۳ سال که فامیل دور بود شانس گندم ی بارم مامانش مارو باهم دید چندبار اومدن خاستکاری خانوادم راضی نشدن شرایط فرهنگی خانوادشم ازما خیلی پایبنتر بود وقتی کات کردم پسره زنگ زد خانوادش گفت تقصیر شماست من نمیتونم زن بگیرم مامانش گفته من حالا میرم به همه میگم تو باهاش بودی این حرفا مال ۶ ماه پیشه گذشت تااینکه خودم به پسزع پیشنهاد دادم ک بیا ب بابام بگو با من در ارتباط بودی شاید بخاطر ترس ابروش قبول کنه ولی پسره گفت اینجوری تو اذیت میشی من هیچ وقت همچبن کاریو نمیکنم و دوباره کات کردیم حالا با یکی از فامیل مبخام ازدواج کنم میترسم خوده پسره یا مامانه وقتی خبر ازدواجمو بشنون از ناراحتی با ابروم بازی کنن به کسی حرفی بزنن