تو حیاط یه مکانی شبیه حرم بودم کفش پاشنه بلند مجلسی پام بود و یه اتاق کنار اون حیاط داشتم. کفشام و در آوردم دو تا دختر جوان و به عنوان مهمان بردم داخل .
پدرم فوت شده خواب دیدم تو تاکسی بودیم هر دو. بابام پیاده شد از یه چرخی انجیر خرید انجیرها بنفش بود میداد به من که تو ماشین بودم.
خواب دیدم تو یه مجلس زنانه ای هستیم دخترخاله بابام یه کاسه رنگ دستش بود اومد جلو زد به جلوی موهای من . گفت تو هم که همش ناراحتی و گریه میکنی. واقعا هم من مدتیه خیلی غمگینم و گریه میکنم.